پرشیای روزگار ما، یا چگونه روسیه اوکراین را برای همیشه از دست داد

  • دنیس ولکف
  • پژوهشگر تاریخ روابط ایران و روسیه مرکز مطالعات تاریخ ایران (MIHAN) در دانشگاه منچستر

ایستادگی اقشار مختلف مردم اوکراین از پیر و جوان در میدان استقلال ثابت کرد که دوران بعد از فروپاشی حکومت توتالیتر شوروی که اساس آن چیزی جز هذیان ایدئولوژیکی، خون، قتل عام مردم و پرورش برده های فکری نبود، به لحاظ رشد خودآگاهی برای ملت اوکراین دوران با ارزشی بوده است.

رویدادهای ماه های اخیر به خوبی نشان داد که جهشی کیفی در خودآگاهی مدنی مردم اوکراین صورت گرفته است. مردم آموخته اند که حاکمان باید در برابر اعمال خود پاسخگو باشند.

مسلماً شکل اعتراض و نحوه "پاسخ خواهی" مردم در شرایط دموکراسی نوپای اوکراین همانند جوامع توسعه یافته غربی نبود؛ در مراحل نهایی میدان مردم برای نشان دادن اعتراضات خود از زبانی استفاده کردند که برای دولت یانوکوویچ قابل فهم باشد: باریکاد، سنگ پرانی، کوکتل مولوتف.

اما بروز خشونت از سوی مردم آگاهانه بود؛ مغازه ها و خانه های مسکونی مورد حمله قرار نگرفتند. قتل و غارت رخ نداد. بلکه اعمال خشونت فقط متوجه حکومت بود.

در سرتاسر کشور وسیع اوکراین با چهل و پنج میلیون جمعیت تنها ارگان های دولتی، پلیس و سرویس های امنیتی مورد حمله معترضان قرار گرفتند.

توحش غیر قابل توجیه به کار رفته برای سرکوب اعتراضات مردمی حاصل ضعف و نهایت ترس دولت اوکراین بود.

از جمله عملکرد خشن "برکوت" که نیروهای آن به روسی سلیس و بدون لهجه اوکراینی صحبت می کردند دال بر این مدعا است.

یگان ویژه نظامی از فاصله کم، پسر و دختر جوانی را به گلوله می بندند و دستگیر شدگان را تحقیر و شکنجه می کنند.

ویدئوی شکنجه شدن یکی از معترضین که نیروهای "برکوت" او را در دمای ۱۰ درجه زیر صفر لخت کرده، کتک می زدند تا جلوی دوربین عکاسی تبر به دست بایستد را مردم جهان دیدند.

در جریانات میدان جهان شاهد بود که چطور مردم اوکراین خودآگاهی مدنی و رهایی از سرسپردگی در برابر قدرت حاکم را به نماش گذاشتند.

سرسپردگی بی چون و چرا در برابر حاکمان ضعفی است که مردم روسیه از زمان حکومت تزاری تا به حال گرفتار آن بوده اند و در طول بیش از ۷۰ سال حکومت شوروی قوی تر شده بود.

این همان موضعی است که اکنون دو ملت برادر(روس و اوکراین) را از همدیگر جدا کرده است.

طی بیست سال اخیر، اوکراینی ها از نظر پیشرفت اجتماعی و خودآگاهی مدنی در مقایسه با مردم روسیه در مرحله بالاتری قرار گرفته اند.

بنابراین انتخاب آزادانه اوکراینی ها جهت تعیین سرنوشت خود برای مردم روسیه قابل درک نبوده و حتی ترسناک به نظر می رسید. به همین جهت آنها از تصمیم پوتین برای دخالت نظامی غیر موجه به خاک اوکراین حمایت کردند.

یعنی زمانی که در اوکراین خودآگاهی مدنی به سطحی می رسد که مردم این کشور مصمم و یک پارچه، با اراده ای قوی نسبت به رفتار حاکمان واکنش نشان می دهند و حقشان را می گیرند، در روسیه ایدئولوژی سرسپردگی به حاکمان به حیات خود ادامه می دهد.

شاید بتوان در یک تقسیم بندی کلی مردم روسیه را در دو گروه قرار داد. گروه اول کسانی که معتقدند حکومت در روسیه تأمین کننده واقعی منافع مردم نبوده و نمی تواند باشد. بنابراین از جریانات سیاسی و اجتماعی تعمداً فاصله می گیرند.

گروه دوم کسانی که تشکیلات حکومتی را به عنوان منبع حق می شناسند؛ به نظر این گروه هر کس که در قدرت است باید مورد احترام قرار گیرد و حتی مورد علاقه. چرا که حق با اوست؛ چون بیشتر و بهتر می داند.

اینان برده وار از حاکمان تبعیت می کنند؛ به طور صادقانه به حکومت شوروی اعتقاد داشتند اگر چه در کشورشان نسل کشی راه انداخته بود، به اصلاحات و نوآوری عوام فریبانه گورباچف دل خوش کرده بودند، به "دموکراسی" افسار گسیخته یلتسینی دل بسته بودند، به پوتین به عنوان " احیا کننده سربلندی پیشین روسیه" رأی داده بودند، سپس به مدودِف دست نشانده پوتین و بار دیگر به پوتین این بار به عنوان منجی روسیه در برابر "دشمن خارجی که تلاش می کند با هدف قرار دادن سنت، مذهب و اخلاق، روسیه را به نابودی بکشاند."

علاوه بر این، ستایش بی چون و چرای عملکرد کا گ ب که میراث بر جا مانده از دوران شوروی است و تحسین سازمان های ویژه در روسیه و آمادگی خالصانه برای هر گونه همکاری با آنها، حتی بر خلاف اصول اخلاقی، بخشی از وجود آدم های گروه دوم شده است.

اینان با الگوهای تاریخی همچون پیشاهنگ پاولیک موروزف تربیت شده اند. نوجوانی که پدر کشاورزش را به مأموران OGPU لو می دهد.

نظر نمایندگان گروه دوم نسبت به کارمندان این سرویس های ویژه حتی با اندکی تقدس همراه است که باعث می شود تا بی چون و چرا از هر گونه عملکرد قانونی و یا غیر قاونی آنها حمایت کنند.

مسلم است که ابراز آزادانه اراده مردم اوکراین برای این گروه که اکثریت جامعه روسیه را تشکیل می دهند قابل درک نیست.

حاکمان روسیه که یا از سرویس های امنیتی آمده و یا نماینده همان گروه دوم هستند، از دوره انتقالی و تضعیف موقت تشکیلات حکومتی اوکراین فرصت طلبانه سوء استفاده کرده اند.

حس خودکم بینی که بعد از سال های ۱۹۹۰روسیه را فرا گرفته بود، تلاش های انجام شده جهت بازگرداندن موقعیت بین المللی از دست رفته این ابرقدرت را توجیه می سازد.

تلاش هایی که بعضاً از نقطه نظر دیپلماتیک ناپخته، غیر منطقی و عجولانه هستند. همین ویژگی علت ستیزه جویی روز افزون سیاست خارجی روسیه و از جمله واکنش نامتناسب پوتین و پارلمان روسیه نسبت به رویدادهای اخیر اوکراین را روشن می سازد.

با فروپاشی اتحاد شوروی، زیرپا گذاشتن نسبی حقوق جمعیت روس زبان در سراسر جماهیر سابق شوروی کمابیش صورت گرفته و می گیرد.

اما روسیه تا به حال هیچ گونه اقدام قابل ملاحظه ای از خود نشان نداده است. نگرانی شتاب زده اخیر در خصوص "منافع جمعیت روس زبان" در حالی بوجود آمد و به تجاوز به حاکمیت ارضی کشور همسایه منجر شد که هنوز هیچ گونه "نقض حقوقی" خاصی در اوکراین بعد از میدان اتفاق نیفتاده بود.

ظاهراً دولت روسیه پس از این که به خود آمد و جنگ با دختران Pussy Riot و مدافعان حقوق اقلیت های جنسی را در شأن خود ندید، حال تصمیم گرفته دشمنی جدی تر و آبرومندتری پیدا کند.

مهم نیست که این دشمن در داخل کشور وجود ندارد. می توان در همان نزدیکی ها مثلاً در کشور همسایه به نام اوکراین دنبال آن گشت.

کشوری که تا اوایل قرن ۲۰ توسط خود روس ها Malorossia یعنی روسیه کوچک نامیده می شد. هر چند که این اسم بعداً عوض شد و Malorossia در سال ۱۹۲۲ به عنوان جمهوری مستقل اوکراین جزء مجموعه اتحاد شوروی شد.

اما نگاه خودبرتربینانه روس ها هم چنان باقی مانده است. کسانی که در روسیه زندگی کرده اند می تواند این ادعا را تأیید کنند. همان طور که اوکراینی ها "قهرمانان" بسیاری از جوک های روسی هستند و لهجه اوکراینی از نظر روس ها نه پدیده ای طبیعی بلکه نشاندهنده کمبود تحصیلات بوده و تحقیرآمیز است.

اصطلاح " خاخول ها را سر جایشان نشاندن" (خاخول را می توان کاکل ترجمه کرد. روس ها اوکراینی ها را به خاطر مدل موی سنتی که قزاق های اوکراینی از قدیم داشته اند چنین تحقیرآمیز می نامند) به کرات از سوی نمایندگان تشکیلات دولتی روسیه و همچنین کارمندان اداری کلیسای ارتودوکس روسی شنیده شده است.

البته ناگفته نماند که بسیاری از این افراد حتی شووینیزم مذهبی خود را پنهان نمی کنند و با افتخار از برتری اخلاقی و استثنایی بودن مذهب ارتودکس سخن می گویند.

بنابراین شووینیزم ابرقدرتی روسی که حتی بولشویک های نسل اول، در رأس آن ها لنین، بر ضد آن مبارزه می کردند، امروزه مسیر سیاست خارجی روسیه را بیشتر و بیشتر تعیین می نماید.

تاریخ نگاری علمی به ما یاد داده است که هر رویداد قابل ملاحظه تاریخی نتیجه تأثیر متقابل مجموعه ای از فاکتورهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است.

وضعیتی که امروز در اوکراین بوجود آمده از این قاعده مستثنی نیست. اصلی ترین فاکتورهای مؤثر بر وضعیت فعلی اوکراین را می توان سیاست داخلی یانوکوویچ و نیروهای مخالف او، نمایش خودآگاهی مدنی مردم اوکراین و بدون شک مبارزه سیاسی روسیه و غرب دانست.

اگر چه ساختن پارالل های تاریخی در خصوص رویدادهای اخیر اوکراین خطرناک است، اما با بررسی حوادث اخیر این کشور و نقشی که روسیه در آن ایفا می کند، جریانات The Great Game در ذهن تداعی می شود که عبارت بود از مبارزه بین روسیه و قدرت های بزرگ اروپایی برای نفوذ در خاورمیانه و بخصوص ایران (که قبل از ۱۹۳۵ پرشیا توسط اروپایی ها نامیده می شد) در طول قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم.

روسیه با دفاع از نظام پادشاهی قاجار در این بازی بزرگ، نقش ناشایستی ایفا کرد. به منظور ادامه سرکوب نهضت مشروطه به اشغال نظامی شمال و غرب ایران متوسل شد.

این عملکرد به عواقب رقت باری در شکل گیری و رشد نظام حکومتی در ایران تا اواسط قرن ۲۰ منجر شد که از پیشرفت سیاسی- اقتصادی ایران جلو گیری کرد.

امپریالیست روسیه، ایران را حیاط خلوت و حتی حق خود تلقی می کرد (همان نگاهی که امروز نسبت به اوکراین دارد).

ویژگی مهم چنین برداشتی این است که هم تقویت سیاسی و اقتصادی ایران به نفع روسیه نبود و هم روسیه به اشغال کامل خاک ایران نیازی نداشت.

در عین حال روسیه با استفاده از هر راه ممکن از تقویت نفوذ قدرت های غربی جلوگیری می کرد و هم زمان در سرکوب مشروطه خواهان ایرانی نقشی تعیین کننده داشت.

متأسفانه در حال حاضر وضعیت تا حدود زیادی در حال تکرار است و روسیه در بین اوکراینی ها هم احساس تنفری را می پروراند که بعد از بازی بزرگ در ایرانیان بر جا گذاشت.

مسلماً از نقطه نظر استراتژیکی اشغال اوکراین و یا تجزیه آن، به نفع روسیه نیست (بجز کریمه که آنجا پایگاه های نظامی روسیه مستقر است) اما در عین حال روسیه به همسایه ای که از نظر سیاسی و اقتصادی مستقل بوده و به غرب نزدیک باشد، نیازی ندارد.

بدین ترتیب، به نظر می رسد که در شرایط کمبود حمایت گسترده و همه جانبه بین المللی، اوکراین می تواند در تاریخ، قربانی جدید سیاست بی رحمانه همسایه "بزرگ" شود.